سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Abrash
  کوتاه نوشته ها یادداشت های وبلاگ
  • مانی غریبی ( چهارشنبه 86/12/29 :: ساعت 11:49 صبح)

    معلم بر روی تخته نوشت
    آخرین موضوع انشاء سال 86: هنگام سال تحویل کجا خواهید بود؟پدر بزرگ همیشه میخواند: بسیار بهار آید و بی ما گذرد
    و من بعد از مقدمه نوشتم:
    پدرم مادر مهربانی دارد که او ما را خیلی دوست دارد.
    کوچکتر که بودم معمولا گرد کرسی تزئین شده ی منزل مادر بزرگ انتظار تحویل سال را میکشیدیم.
    چند سالی است که مادر بزرگ توانایی سابق را ندارد و پسران افتخار پذیرایی از مادر را دارند.
    منزل مادربزرگ دیگر گرمای قبل را ندارد.
    امسال مادر بزرگ مجددا توانایی سابق را دارد.
    امسال مادر بزرگ مجددا پذیرای ما خواهد بود.
    اطاق اندرونی، کرسی وسط اطاق، قابهای عکس و ساعت روی طاقچه، تصویر قدیمی حضرت امام (ره) ، روزنامه ی اطلاعات سال 57و حدیثی که با پونز های زنگ زده خودنمایی خواهد کرد (( گویند ز امام صادق این طرفه حدیث ... )) و ...
    گندم بوداده، شادونه، تخمه، شیرینی ، نان گرم دست پخت محلی ..
    منزل خشت و گلی، سقف چوبی پوشیده با سفره، انبار هیمه ی دود گرفته ، حوض ترک خورده ی ماهی وسط حیاط، درخت سنجد بزرگ، آغلی که سالها خالیست، مرغ دستی ، کبوتران طاقچه بیرونی ...
    امسال مادر بزرگ مجددا پذیرای ما خواهد بود.

    پی نوشت:
    مادر بزرگ 27/12/86 ساعت 20:20 فوت کرد.




  • مانی غریبی ( جمعه 86/12/24 :: ساعت 8:3 عصر)

    امروز من هم یک رای به مجموع رای های این مملکت اضافه کردم و سعی کردم به نوبه ی خودم مشت محکمی توی کله ی این دشمنای فلان فلان شده بزنم (به دلیل دم دست بودن این ایکون، مشت محکم به جای دهان بر کله فرمود آمده است ضمنا اونم چکش نیستا .. مشته)

    این چن روزه چن بار میخواستم چنتا از این نکته های به دردنخور در مورد انتخابات و از این چیزا بنویسم ولی گفتم ننویسم بهتره (گفتم دوباره ملت نیان بگن چقد حرفای کوچه بازاری در پیت مینویسی) اما امروز دیگه هرکاری کردم نتونستم خودم رو راضی کنم که ننویسم.. حالا میگم چیو و چرا ..
    خلاصش ایبرگه های رای سریال دار مجلس 86ن که:
    برگه های رایی که باهاش رای میدادیم دارای شماره ی سریال بود . هم اون بخشش که اسمتون رو مینوشتید و هم اون بخشش که توی صندوق میفتاد و روش اسم نمینوشتید یعنی کاملا مشخص و قابل پی گیری که کی به کی یا کیا رای داده!!!
    شاید این موضوع به نظر خیلی بی اهمیت بیاد ولی اگه بهش فکر کنید میبینید خیلی هم مهمه و یه خورده محدود کننده و از این چیزاس...
    من یه مقدار در مورد علت و فلسفه ی شماره دار بودن این برگه ها فکر کردم تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که شاید مسئولین بگن برای جلوگیری از تخلف این برگه ها شماره سریال داشتن.. ولی خب اینم خیلی بی معنیِ ، چرا هردوتاش؟ یعنی هم اون قسمت که توش اسم نوشته میشه هم اون بخش که توی صندوق میفته باید شماره سریال داشته باشه؟ اصلا چه لزومی هست که اون برگه که اسم داره و قرار نیست توی صندوق بیفته شماره سریال داشته باشه؟ واقعا این کار چه دلیل معقولی داشت؟
    شاید بعضیا بگن ، مگه چه اهمیتی داره کی به کی رای میده یا اصلا توی برگه ها چی نوشته؟!

    متاسفانه هرکس این فکر و بکنه واقعا خیلی بی تفاوت و سطحی به مسئله نگاه کرده...

    من که میگم این طرح (شما بخونید اشتباه) رو هرکی مطرح کرده واقعا ... (پیدا کنید پرتقال فروش رو .. اونم این دم عیدی)

    خواستم از این برگه ها عکس بگیرم که کم مونده بود به جرم تلاش برای برهم زدن نظم عمومی و از این چیزا نظم عمومیم رو برهم بزنن .. این عکسم از خبرگزاری فارس گرفته شده.




  • مانی غریبی ( یکشنبه 86/12/12 :: ساعت 2:5 عصر)

    تا حالا به این فکر کردید که اسم بچتون رو چی میخواید بذارید؟تا توانی سری به دست آور ...
    شاید شمام بگید خیلی مسخره و بی مزس ولی اگه بهش فکر کنید می بینید خیلی هم مهمه
    اصلا خود شما ، یعنی خود تو .. تا حالا فکرش رو کردی اگه اسمت یه چیز دیگه بود چه تاثیری در شخصیتت داشت. اصلا داشت؟ نمیدونم شایدم نداشت
    ولی خلاصه، اسم خیلی مهمه .. اونایی که بچه ندارن حتما در مورد این مطلب فکر کنن.
    راستی چرا اینقدر اسمای قلمبه سلمبه این روزا زیاد شده .. اصلا چرا اینقدر اسمای قبلی به نظر زاقارت میرسن .. البته این نظر اونایی که اسمای قلمبه سلمبه انتخاب میکننا ..
    ولی خدائیش .. اونایی که بچه ندارن چند لحظه در این مورد فکر کنن .. بعدا اسمی که به ذهنشون میرسه رو بخاطر بسپارن تا اون زمانی که بچه دار میشن .. میشن بابا یا شایدم مامان .. اون موقع ببینن چی انتخاب میکنن.

    پی نوشت:  متن قبلی چن نفری اومدن گفتن عاشق شدم .. اونو نمیدونم ، ولی اینو میدونم که هنوز بابا نشدم دوباره فکر بد نکنیدا ..





    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    نقطه سرخط یا شایدم ، ته خط
    چرا رکسانا صابری آزاد شد؟!!
    روزی آمدیم ، روزی خواهیم رفت
    بارش برف در 11 امین روز بهار
    کامنت پرمغز یه دوست بی مخ :D
    قلب شکسته
    بهار را بیمار و زخم خورده به شهرمان آوردند
    سال 87 چگونه گذشت؟
    پراید یا کمری مولانا در بودجه 88 تصویب شد
    وبلاگ تعطیل
    تقارن دو زیبایی
    فصل هزار، یک رنگی
    رزمنده هایی که به جبهه رفتن
    کوته نوشتها
    هفته ی نگاه های جدید
    [عناوین آرشیوشده]