سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Abrash
  کوتاه نوشته ها یادداشت های وبلاگ
  • مانی غریبی ( سه شنبه 84/12/2 :: ساعت 11:0 صبح)

    والله حقیقتش بنا به دلایلی اصلا قصد نداشتم تو این وبلاگ بنویسم ... اما چی کار کنیم که این دل صاب مرده هی تالاب تولوپ می کنه می گه
    (با یه صدای خرکی و دو رگه)خوب می میری یه مطلبم اینجا بنویسی تو که اینهمه الکی تو نت پلاسی نکبت
    منم به دل صاب مردم می گم
    (با یه قیافه ی اخمو و حق با جانب) هوی هوی پر رو نشو ... نکبتم خودتی ... آدم با صاحابش اینجوری حرف می زنه ....
    اونم پوز خند می زنه و می گه
    (با همون صدا خرکیه)  بد بخت رو ببین که فکر می کنه این صاحابه منه ... ای خاک بر ملاجت ...

    خلاصه این که سرتون رو درد نیارم بعد از کلی کلنجار رفتن با همون دل صاب مرده زور اون به ما چربید و بهش قول دادم اگه جور شد اینجام واسه دل اون بنویسم ... پس دیگه خودتون داشته باشید قضیه رو ...

    این شعری سپیدی رو هم که اینجا می خونید چون اصرار نمی کنید منم نمی گم که برای خانوم ذاکری خودمون ... همونی که اگه برید تو بخش شناسنامه ی وبلاگ من حتما پیداش می کنید ... (هوی حالا کجا ... اول مطلب رو بخونید بعدا برید عکس نویسندش رو ببینید) پس این جوری شد ...
    شعر سپید اثر : بی تا ذاکری
    سارق ادبی: مانی غریبی
    خواننده: شما!
    آهنگسازش: ؟؟؟؟
    ---------------------------------------
    مسافر
     
    غربت بود وتنهایی…………اما به یاد وطن
    سبزه اش را با روبان مهربانی تزیین کرد
    باران نگاهش مرحمی بر سیلی نامردمی
    همدمش ماهی سرخی که
    آب وسعت تنهاییش را پر کرده بود…
     زمزمه کرد برادر جان نمیدونی چقدر سخته..
    روزهایی سفید چه زود خاکستری شد؟……
    دلتنگ شیطنت نوگلش ……..خنده ی تلخ
    عاشقانه عکس بی وفایش!! مهمان غربت هفت سین بود
    همه چیز محیا  شمع و آینه و گل اما
    باز عشق دیر رسید......
    ساعتی بعد همه چیز متحول بود....مرد آرزوهای سوخته در
    مه دلگیر همیشگی دور دور.....
    در زادگاه تا رسیدن خاطره ش شمع های سیاه
                  خودکشی میکردند..
    بخواب آرام هم دلانت این بار در کنارت
    اشک میریزند!!!
    (بی تا ذاکری)
     -----------------------------------------

    به احترام قلم فقط سکوت ....

     





    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    نقطه سرخط یا شایدم ، ته خط
    چرا رکسانا صابری آزاد شد؟!!
    روزی آمدیم ، روزی خواهیم رفت
    بارش برف در 11 امین روز بهار
    کامنت پرمغز یه دوست بی مخ :D
    قلب شکسته
    بهار را بیمار و زخم خورده به شهرمان آوردند
    سال 87 چگونه گذشت؟
    پراید یا کمری مولانا در بودجه 88 تصویب شد
    وبلاگ تعطیل
    تقارن دو زیبایی
    فصل هزار، یک رنگی
    رزمنده هایی که به جبهه رفتن
    کوته نوشتها
    هفته ی نگاه های جدید
    [عناوین آرشیوشده]