کوتاه نوشته ها | یادداشت های وبلاگ |
مانی غریبی ( سه شنبه 88/1/4 :: ساعت 6:42 عصر)
بعضی وقتا توی بساط این پیرزنهای دست فروش چیزهای جالبی پیدا میشه پیرزنی رو دیدم که قلب شکسته ای رو میفروخت ازش پرسیدم: چرا درستش نمیکنی تا بتونی بفروشیش نگاه کوتاهی بهم کرد و در حالی که سرش رو به سمت جمعیت میچرخوند گفت: تو هم مشتری نیستی! |