کوتاه نوشته ها | یادداشت های وبلاگ |
مانی غریبی ( چهارشنبه 88/2/23 :: ساعت 9:2 صبح)
آره بهزاد ... یادته؟ تقریبا چهارسال پیش بود - سال 84 - من گوشه ی اینترنت نشسته بودم و داشتم گریه می کردم که یهو تو اومدی، خیلی مهربون بودی (البته چون پشت به نور وایساده بودی قیافت خیلی مشخص نبود ولی یه جورایی آدم رو یاد ترمیناتور مینداخت) بهم گفتی: چیه آقا گندهه ؟ چرا اینجا نشستی داری گریه میکنی؟!! منم در حالی که هق هق می کردم گفتم: اجازه آقا کوچولو، وبلاگمون رو گم کردیم بعد دوباره بغضم ترکید و ... از اون روزا نزدیک به چهار سال گذشت ، چهارسال که لحظه لحظه ش برای من خاطرس به هر حال علی الحساب : حلالم کن، نقطه سرخط یا شایدم ،ته خط |